دنبال چه می گردی؟
بگو.... شاید خبری داشته باشم.
از آن بی سرانجامی،
که نه می میرد.
نه گورش را گم میکند
تا تکلیف این سال که بر من گذشت؛
روشن شود.
بر من... من....من.....
این من، ما نمی شود
پیش از تو
من بی سرانجامی را نمی شناختم؛
که حالا بدانم چه شکلیست.
می گفتی:
" به هیچ چیز فکر نکن.
همین که من امروز کنار توام.
همین که تو امروز کنار منی.
برای خوشبختی کافی ست"
انگار در جیب هایم ،شمع روشن می کردند.
وکسی از دور،
ملودی تولدت مبارک را می نواخت.
مارش عزا بود.
دیوانه که باشی ،
گوشت هرچه بخواهد می شنود.
و دیر می فهمی،
بی سرانجامی؛
همان دختر شمع آجینی ست.
که در عزای همه آن چه برمن گذشت.
ناشکیبا وغریب ،
تا ابد می رقصد.....
________________
نیلوفر لاری پور